حسادت ميکنم گاهي به آرامش عميق يک سنگ
چقدر خيالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانيست
اين روزها، حالم همچون دايره اي مي ماند که هيچ گوشه اي برايش دنج نيست
خدايا اين که ميگويي از رگ گردن نزديک تري و
درحد شعورو درک من نيست
بغلم کن شکسته ام
به انتهاي بودنم رسيده ام
اما اشک نميريزم
پنهان شده ام
پشت لبخندي که خيلي درد مي کند😔💔

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.