گاهی دلم می خواهد خیال کنم که می آیی - پنهانی - و حرف های دلم را می
خوانی. و از دریچه ی روشن چشمان آسمانی ات نگاه می کنی به آبی یی که به
زلالی دلت نیست، اما برای توست...
بگذار این طور بیاندیشم... چه می شود
مگر در خیالی خوش باشیم؟... حقیقت اگر ساز مخالف می زند، رویا را که
نـگرفته اند از ما!... بگذار با خیالت دلخوش باشم... در خیال نا باورم
ببینمت که عاشقانه هایم را می خوانی و لبخند می زنی... آنچنان زیبا که زمان
مات می ماند. و دنیا با تمام عظمتش، عاجز می شود از درکش. و کوچک می شود. و
حقیر می شود. و به خاک می افتد...
چقدر خدایمان مهربان است .
بگذار
با خیال خوش باشم... بگذار در خیال ببینم که حقیقت است... مرز بین حقیقت و
خیال را گم کرده ام ... آشفتگی ام دیدن دارد... از دست نوشته هایم معلوم
است. نیست؟...
دلم برایت تنگ شده

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.