قشنگترین
لحظات را
ڪسی به تومی دهد
ڪه بتواند
غمگین ترین لحظات را
ازتوبگیرد
❤❤❤❤❤❤❤
یکبار طعم عشق را چشیدهام
قلبم را تند کرد
بدنم را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت
❤❤❤❤❤❤❤
بلبل من! نوای تو خواهم
عمر را در هوای تو خواهم
زندگی را برای تو خواهم
تو بپائی اگر من نپایم
جز جانب دل به دل نیاییم
یک لحظه برون دل نپاییم
ما ذره آفتاب عشقیم
ای عشق برآی تا برآییم
ما را به میان ذرهها جوی
ما خردترین ذرههاییم
کجا توانمت انکار دوستی کردن
که آب دیده گواهی دهد به اقرارم
چون سرخترین سیب
در آغوش درختی
سخت است تو را دیدن و
از شاخه نچیدن!
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
اخوان ثالث
کاش میدانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چه ها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
درحسرت آغوش تو… هستم بغلم ڪن…
ازعطربروروے تو… مست هستم بغلم ڪن…
ڪے گفتہ ڪہ قرارہ … دور از تو بمونم…
من با احدے … عهدنبستم بغلم ڪن…
هرکه شد خام ، بهصد شعبده خوابش کردند
هرکه در خواب نشد ، خانه خرابش کردند ...
بازی اهل سیاست که فریبست و دروغ
خدمتِ خلقِ ستمدیده ، خطابش کردند...
اول کار بسی وعدهیِ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشِ بر آبش کردند ...
آنچه گفتند شود سرکهیِ نیکو و حلال
در نهانخانهیِ تزویر ، شرابش کردند ...
پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفِ آن طعم دلانگیز کبابش کردند ...
سالها هرچه که رِشتیم به امّید و هوس
بر سرِ دارِ مجازات ، طنابش کردند ...
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم
مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم
دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم
چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم
وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی
بی سبب حتی پرتابِ گلِ سرخی را ترسیدیم
خواندنی ها کم نیست، من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شعرِ سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم