Amir
۱۳۱ پست
۴۰ دنبال‌کننده
۳۱,۳۵۵ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۶۴/۰۷/۱۰
فوق ليسانس
کارمند
دین اسلام
ايران، فارس
زندگی با خانواده
سربازی معاف
سیگار ميکشم
گرایش سیاسی ندارم
شیراز
206
قد ۱۷۲، وزن ۶۳

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.

هرکس را به انداره ای در دلت داغ کن که لازم است
انگور را هم که زیاد بجوشانی نجس میشود !

چه سخت است تنگ ماهی بودن
اگر بشکنی قاتلی و اگر نشکنی زندانبان
خوش به حال آب !
.

در این زمانه آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند …
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند …
در واژه نـامـه ی مجـازی ..!

 



آخر قصه ها را دوست دارم
آخر قصه ها به من آموختند
آن کسی که همیشه فکر می کنی
همیشه آن کسی نیست که فکرش را می کنی
و قهرمان
کسی ست که تا صفحۀ آخر
حقارتش را از تو پنهان می کند

 



کسی که بار تمام مسئولیت ها و مشکلات را قهرمانانه و به تنهایی به دوش بکشد،
روزی به خود آمده و می فهمد یابوی خسته و احمقی بیش نیست!

 



دل میبازم،
درست زمانی که بازیچه ای بیش نیستم!
بدون ِ شراب، روبروی چشمهای تو! مست ِ مست… خراب! … …
بازی کن! با تمام ِ من! با تمام ِ ناتمام ِ من!
آنقدر دروغ بگو تا شب تمام شود!
و من هنوز دیوانه وار باورت میکنم



خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم است روی سماور ، توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است ، بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد ، نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
‍دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است …


تو این چند سال عمرم …
یه چیزیو خوب فهمیدم…گذر زمان همه چیو حل نمیکنه…
ماس مالی میکنه…
دیگه آدم بودن از مد افتاده…
اگه میخوای امروزی باشی …باید “گرگ” باشی …
دیگر نه باز با باز است …
نه کبوتر با کبوتر…
این روزا زاغ هم برای مرغ عشق “لاف” عاشقی می زند…

شب بر همه دوستان خوش....


کسانیکه قدر دستان نوازشگر را ندانند ، عاقبت پاهای لگدکوب را می بوسند …
.
.

همه ی موجودات زنده بعد از مرگشون فاسد میشن و خیلی از آدما قبل از مرگشون …

حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…

عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان…

زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟!