wolf154
۸ پست
۱۱ دنبال‌کننده
۵۱ امتیاز
زن، مجرد
۱۳۸۲/۰۴/۱۵
دین اسلام
ايران

تصاویر اخیر

راهی شب شدم
کفش های ماه را پوشیده ام ,
مشتی نور توی یک جیب
و ؛
مشتی شعر در جیب دیگرم ,
کوله ام
را پر کرده ام از خواب
و چند
رؤیای شیرین
پشت پلک هایم گذاشته ام
تا به صبح برسم ...

لب خموش و دل پر از آواز هاست...



#مولانا

بازنشر کرده است.
عشق فرمود : فراق از همه دشوارتر است …
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست …؟

بازنشر کرده است.
من عمقِ فاجعه را از عمقِ شیارِ پیشانیِ کارگرجوانی فهمیدم ، که دیروقت از سرِ کارش بر می گشت ، اما پولی برایِ خریدِ نان هم نداشت ...
هیس ... کارگرها نان نمی خورند !!!
عمقِ فاجعه را از شرمِ نگاهِ زنِ متاهلی خواندم که برایِ نسیه ی خوراکِ اهلِ خانه به بقالیِ سرِ کوچه رفته و با پیشنهادِ بی شرمانه ی مردِ بقال رو برو شده بود ...
هیس ... زن های نجیب ، سکوت می کنند ...
عمق فاجعه را در دستانِ واکسیِ کودکی دیدم که برایِ تامینِ دارویِ پدرِ سرطانی اش ، ترک تحصیل کرده بود ...
هیس ... کودکان ، اعتراض نمی کنند ...
من عمق فاجعه را وقتی فهمیدم ، که انسانیتی نبود ، تا برای این مردم تفسیرش کنم ... !!
فاجعه ی قرنِ اخیر ، آنقدر عمیق است که هزاران گاندی و مادر ترِزا هم از پسِ جبرانش بر نخواهند آمد ...
انسانِ ظالم ، حرفه اش ستم کردن است ،
فاجعه ماییم ؛
که سکوت می کنیم … !!!

‌#نرگس_صرافیان_طوفان
تو را همچون پرتوهای آفتاب
بر خوابی گرم می‌دانم …
تو را همچون حرف‌های پنهان
میان نوازش نت‌های موسیقی می‌دانم …
همچون رنگین‌‌کمان بر آسمان زندگی‌ام …
تو را بی‌تردید عشق می‌دانم …

بازنشر کرده است.
گاهی اوقات کسی که دوستت دارد، بیش از همه آزارت می‌دهد!
می‌دانی چیست لیلی؟
دروغ محض است که می‌گویند با لباس سفید که رفتی با کفن باید برگردی!
من، تو و تمام زنانی که عاشق می‌شوند، باید یاد بگیریم که عشق نباید نقطه ضعف‌مان شود. که عشق نباید از خطوط قرمزمان رد شود و چیزی از خودمان باقی نگذارد. سخت است و چه بسا غیر ممکن؛ اما باید یاد بگیریم که ما فقط یک بار اجازه زندگی کردن داریم و هیچ چیز و هیچ کس حق ندارد این زندگی را به کام‌مان زهر کند حتی عشق …!

بازنشر کرده است.
من فقط می‌خواستم بگویی: 《تو از پسش بر می‌آیی》همین!
می‌خواستم از تو بشنوم و جسورتر شوم، از تو بشنوم و در مقابل هرچه مشکل و سختی هست، سینه سپر کنم و از هیچ چیز نترسم.
من فقط می‌خواستم تو با نگاه و حرف‌هات مرا حمایت کنی، می‌خواستم شبیه به آدم‌‌هایی رفتار کنی که حواسشان به همه چیز هست. باور کن نیازی به هیچ تلاش اضافه‌ای نبود؛ خودم قدرت می‌گرفتم و همه چیز را درست می‌کردم، خودم پای همه چیز می‌ایستادم، خودم از خودم دفاع می‌کردم.
اما نبود! تو حواست به هیچ چیز نبود...

برایم کتاب بخر
و صفحه‌یِ اولش بنویس:
«برای لبخندت، موقع بو کردنِ برگه‌هایش» همین...