مهرت ای دوست نوازید چنان جان مرا
که نسیم سحری عارض گل در صحرا

گوهر دل بدرخشید ز روی مه تو
عشق یارید زبانم به میان شعرا

خنده زد صبح امید از پس تنهایی شب
مثل یک معجزه در رخوت عمر گذرا

عشق تو جان مرا در صدف خویش کشید
در رخشان شدم از هر گهر و گنج ورا

قلبم از هر سخنت رایحه‌ی تازه شنید
جشن میلاد دوباره‌‌ست در این کهنه سرا

به کنارت غنی از منت اغیار شدم
چو ندیمی به شبی گشته وزیرالوزرا

جان من گر قدمت بر سر چشمم بنهی
همه تن فرش شوم هیچ مپرسم که چرا؟

علی فتحی‌نژاد
سرایش : ۱۵ / ۱۲ / ۱۴۰۰

پسند

بازنشر