گاه در خواب و خیالت صحنه سازی ، لازم است
با غروری عاشقانه ... عشقبازی، لازم است

غرقِ رؤیایش شدن حتی برایِ لحظه ای
از گِلیمِ خویش گاهی پادرازی ، لازم است

عشق را دزدیدن از چشم و دل و روح و تنش
هَمرَهی ، گاهی چو خط های موازی ، لازم است

خاطراتی خوب را از او به یاد آوردن و
بینِ بیداری و رؤیا ؛ لِی لِه بازی ، لازم است

هر فضایی را معطّر ساختن از عطرِ او
مَستْ گشتن لحظه ای حتی مجازی ، لازم است

باد را تسخیرِ گندمزارِ معشوقی که نیست
دست بُردن بینِ موهایِ درازی ، لازم است

جان سِپاری بینِ آغوشی میانِ جمعیت
گاهگاهی در شلوغی ؛ تکنوازی ، لازم است

یک نفر آرام می گوید که برخیزی زِ خواب
از قضا در این شرایط بی نمازی ، لازم است

همچو برگی زرد و پاییزی که می افتد زمین
در فراقش روح و جانت را ، بِبازی ، لازم است

صبر ؛ درمانِ تمامِ دردهایِ عاشقی ست
شک ندارم هر نشیبی را فرازی ، لازم است

پسند

بازنشر