عهدی است با نگارم زآن روز ، روز باران
هم آسمان ببارید هم چشم‌مان هزاران

گفتیم در ره عشق اکنون فراق باید
پیوندمان بدانجا موعود رستگاران

در سایه ی درختان هر یک رسید اول
در انتظار ماند نزدیک جویباران

آن یک رسید دستش در دست یار دارد
خرم به هم خرامیم در دشت و کوهساران

در آن وصال گوییم از روزگار هجران
در چشم هم بشوییم این رنج روزگاران

جانا اگر که بستم این دیده وقت دیدار
با چشم دل ببینم آن به ز گلعذارن

هر جلوه ات شرابی سرخ است بهر قلبم
مستم از آن بشارت پنهان ز هوشیاران

هر روز تازه سازم بر روی جامه ی خویش
آن بوی خوب معهود آن یک ز یادگاران

هر شب نسیم‌م آرد از کوی تو پیامی
آن جان‌فزا نفس را بر جان من بباران

گفتیم حلقه ی عشق بر جانِ دست داریم
آن را ستاند تقدیر باشم ز شرمساران😞

بر عهد خویش ماندم در زمهریر هجرت
امید کین این زمستان روزی شود بهاران

علی فتحی نژاد
سرایش 11 / 1 / 1401
💖zan714heb💖

پسند

بازنشر