غزلم_جونم
————————————
میگم دلبر!
تو شبیه همون نارنگیای اولِ پاییزی!
شبیه همون وقتی که بوی دل فریبش، فضای اتاقو پُر میکنه و یه دونشو میذارم توی دهنم و بعد، چشمامو محکم می بندم و با یه لبخند مرموز، طعمشو حس میکنم!
همون قدر سبز!
همون قدر ترش و مَلَس!
همون قدر خواستنی!
تو شبیه همون گرمای دلنشینِ بخاری های اول مهری! شبیه همون وقتایی که بخاطر هوای سردِ بیرون، با دستای بی حس و یخ کرده، خودمو بهش می چسبونم و کم کم، هُرم گرماش بهم جون میده!
آره! تو همون قدر دلچسبی!
شبیه اون فنجون چایِ دم کشیده ی خانوم جونی! همون چای نباتی که اول صبحی،
عطر هل و دارچینش دیوونم میکنه!
همون قدر خوش طعم! همون قدر گرم!
حتی شبیه اون کاسه جاهازیِ مامانمی!
همون که قدیمیه و روش گل گلیه!
همون که توش انار دون میکنم و
روش نمک می پاشم و با گلپر تکمیلش میکنم!
همون قدر سرخ و تب دار! همون قدر شیرین!
تو شبیه همون برگای نارنجیِ خشک شده،
لای دفتر خاطراتمی! همون قدر خوش رنگ!
حتی شبیه خیابونای پاییزِ ولیعصری!
شبیه عصرای بارونیش!
شبیه بوی خاک نم خورده و
زمینای خیسِش، که با برگای طلایی فرش شدن!
آخ که همون قدر دلبر
  • نعیمه

    می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری…

    خنده هایم برای توست با تو بودن مرا شاد می کند…

    و بی تو بودن مرا گریان…

    تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی…

    تو با منی چون در قلب منی. قلبم را با دنیا عوض نمی کنم…

    چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم…

پسند

بازنشر