راستش‌من‌بلد‌نبودم؛
ازهمون‌اول‌بلد‌نبودم،
رفتیم‌نشستیم‌بهم‌گفت:
"یه‌چیزی‌بگومن‌بدونم‌دوسم‌داری!"
سکوت‌کردم،بلد‌نبودم؛
نمیدونستم‌چی‌بگم،چیکارکنم!
رفت؛آخرین‌باری‌بود‌که‌میدیدمش
آخرین‌باراخیلی‌سختن‌خیلی
داشتم‌برمیگشتم‌به‌سمتِ
آوارگی‌و‌روزمرگی‌و‌بیچارگی‌خودم،
که‌به‌سرم‌افتاد
من‌دیگه‌چیکار‌باید‌میکردم‌که‌بفهمه
دوسش‌دارم!
از‌زندگیم‌نزده‌بودم‌که‌زده‌بودم،
ازجاهایی‌که‌میتونستم‌برم‌و‌نرفتم،
شاعرنبودم‌براش‌که‌بودم،
نگاهم‌فقط‌برای‌اون‌نبودکه‌بود،
من‌فقط‌بلدنبودم‌به‌زبون‌بیارم
"دوستت‌دارم"رو!
من‌فقط‌بلد‌نبودم‌گفتنِ‌چشم‌در‌چشمو!
من‌فقط‌یکم‌بیشعور‌در‌بیان‌بودم؛
اما‌یعنی‌عمل،کفایت‌بر‌عشق‌نمیکنه؟
مگر‌نه‌اینه‌که‌بیان‌امکان‌داره‌دروغ‌باشه‌و
عشق‌درعمل‌زیباتره‌و‌واقعی‌تره؟
پس‌چرا‌اینجوری‌شد!

_بااونایی‌که‌بلد‌نیستن
‌ ‌اینطوری‌تا‌نکنیم،تنهاشون‌نذاریم
‌گناه‌دارن☹️

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.