از شخصی پرسیدند:
روزها و شب هایت چگونه می گذرد؟
با ناراحتی جواب داد:
چه بگویم!
امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه ی سفالی که یادگار سیصد ساله ی اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم . . .
گفت: خداوند روزی امروزت را سیصد سال پیش برایت کنار گذاشته و تو باز اینگونه ناشکری می کنی؟!!!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.