میگم وقتش شده یه روز که از دلتنگیِ من تو خیابون قدم میزنی،آروم از پشت بهت نزدیک شم و بغلت بگیرم،کل خیابونو بدوییم؛
چشماش گنده میشه،لباش میخنده میپرسه: من کی وقت کردم انقدر دیوونش بشم و اصلن حواسش نیست من از اولین نگاهش،اولین خندش،از اولین باری که گوشام اسم خودمو از زبونش شنید،دیگه نتونستم خود قبلیم باشم؛
اون خود پر از دردمو میگم؛
نشسته جلومو میپرسه:یعنی تو واقعن همیشه انقدر شاد و پر انرژی و امیدوار بودی؟
منِ قبل خودشو ندیده و نمیشناسه؛
نشستم جلوشو از اینکه چه معجزه ای تو زندگیم شده میگم،ابروهاشو میده بالا لباشو غنچه میکنه و میگه :کمتر  زبون بریز،تو اگه این زبونو نداشتی چیکار میکردی،نمیدونه من اگه زبون نداشتم هم ردِ قدم هاشو میبوسیدم؛
فکر کنم هنوز نمیدونه منِ بدون خودش چه جهنمیه،
نمیدونه منِ بدون اون آقا مُردست،تمام....

#مجید 

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر