گاهی زندگی مانند نسیمی آرام از کنارمان می‌گذرد، لحظه‌هایی که پر از احساس‌اند، پر از رنگ، پر از شور زندگی. هر لبخند، هر نگاه، هر لمس لطیف دست‌های مهربان، قطعه‌ای از این جهان شگفت‌انگیز را در دل ما می‌نشاند. باید دل را به دست زندگی سپرد، باید حس کرد، باید لمس کرد، باید خندید و گریست، باید اجازه داد که احساسات چون رودخانه‌ای پرخروش جاری شوند و جانمان را تازه کنند.

اما چه تلخ است زمانی که پاهایمان توان گام برداشتن در این مسیر را ندارند، زمانی که چشم‌هایمان از دیدن نور امید بازمی‌مانند، زمانی که دیوارهای ناتوانی، ما را در حصار خود فرو می‌برند. فرصت‌ها یکی پس از دیگری عبور می‌کنند، بی‌آنکه بتوانیم آن‌ها را در آغوش بگیریم، بی‌آنکه بتوانیم طعم ناب‌شان را بچشیم. غرق در حسرت، به گذشته‌ای نگاه می‌کنیم که می‌توانست روشن‌تر، گرم‌تر و پررنگ‌تر باشد.

شاید همین لحظات، تلنگری باشند که ما را به خود بیاورند. شاید هنوز راهی باشد برای عبور از این حصار، برای در آغوش کشیدن زندگی، برای تجربه کردن همه آن چیزهایی که قلبمان را به تپش درمی‌آورند. شاید هنوز امیدی باشد، شاید هنوز بتوان دل را آزاد کرد[/

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.