در حسرت نگاهت
جز غم ندیدم ای یار از رفت ناگهانت
کی میرسد نسیمی از عطر مهربانت ؟
دریا شد آشیانم طوفان شد آسمانم
گم شد مسیر چشمم در موج بینگاهت
رفتم به جستجویت هر کوی و هر خیالی
دیدم که بینشان است آن نقش جاودانت
هرکس گلی به دامن من با غمی نشسته
دل داده ام به سوزی از شعله ی نهانت
ای آرزوی خاموش ای خواب ناتمامم
تا کی دل از تو گوید در سایه ی بیانت
گرچه دلم شکسته از جور روزگارت
اما هنوز ماندم در سجده ی اذانت
باشد اگر نگاهی روزی کنی به سویم
بخشم تمام جان را بر گام آستانت
این دل که با تو ماند جز تو نمیخواهد
جانم فدای روزی پیدا شود نشانت
محمد خوش بین