به وقتي مي انديشم كه دوستم داشتي

به زماني كه رفت

و درد به جاي خالي اش نشست

پوستي ديگر بر اين استخوان ها پوشيده خواهد شد

و چشماني ديگر بهار را خواهد ديد

و آنگاه هيچ يك

از آنها كه آزادي را به بند مي كشيدند

آنها كه ميان غبار ، معامله مي كردند

آن مقام هاي دولتي و تجار

هيچ يك

در حصار زنجيرشان قادر به حركت نخواهند بود

خدايان بي رحمي

كه عينك آفتابي بر چشم زده اند

خواهند مرد

و هم حيوان هايي كه خود را به كتاب آذين بسته اند

و آنگاه خواهيم ديد

كه دانه گندم

بي گريستن هم مي تواند آراسته باشد

((پابلو نرودا))

پسند

بازنشر