دل ما هر چه داشت، برای عشق داد.

حالا گم‌گشته‌ام. گاهی ساعت‌ها فکر می‌کنم و یادم نمی‌آد برای چی به این‌جا آمده‌ام. گوشی را برمی‌دارم تا عاشقانه‌ای دیگر بنویسم، اما هیچ تصویری از عشق در ذهنم نیست. مثل چمدان فرسوده‌ای‌ام که در فرودگاه کوچکی جامانده، متعلق به مسافریس که برای آخرین سفر به زادگاهش بازگشته. این روزها، این‌گونه‌ام…

هر چه بودیم، کم یا زیاد،

واقعی بودیم.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.