بت‌های درونم را واژگون کن،
با تبرِ در دستت...
اما بگو، ای ابراهیم،
به جای بت‌های شکسته،
چه کسی بت‌های نو نشاند؟

خورشید، خانه‌ی یخی‌ام را ویران کرد،
تکه‌تکه‌های یخ فرو ریخت،
گردنِ بت‌ها شکست،
و خورشید به خانه‌ام راه یافت...
بگو، ای ابراهیم،
خورشید را چه کسی به خانه‌ام آورد؟

بوستان‌های معلق را بخت‌النصر به بت تبدیل کرد،
من اما، باغ‌های بی‌زمان را در آغوش کشیدم،
و آن دلبران، نزد من ماندند...
اما ای ابراهیم،
دلِ مرا بت پنداشتند و شکستند—
چه کسی شکست، بگو؟

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.