آمدی مهرت به دل افتاد و جانانم شدی
نه فقط معشوقه و جانانِ من، جانم شدی
عاشقی در فکر من شاخه گلی پژمرده بود
زندگی آوردی و با عشق، گلدانم شدی
در زمستانی پر از سرمای تنهایی و درد
دست سردم را گرفتی و بهارانم شدی
چشم های روشنت تابید بر شب های من
نور عشق آوردی و خورشید تابانم شدی
زندگی جز غصه و تنهایی و ماتم که نیست
فرضم این بود، آمدی و خط بطلانم شدی
قلب من اکلیلی و پر ذوق و غرق نور شد
تا که فهمیدم تو هم قدری پریشانم شدی
ریشه زد شوقِ ادامه در وجود خسته ام
تکیه گاه و مونس و همراه و بنیانم شدی
آرزوهایم کنارت یک به یک تعبیر شد
آنچه رویای محال و کهنه بود آنم شدی
قلب و روح و فکر و ذکر و جان من مال تو شد
نبضِ دنیایم شدی، آبم شدی، نانم شدی
خنده های تو گره می زد مرا بر شعر و عشق
شاه بیتِ فاخرِ اشعار دیوانم شدی
عشق یعنی درد بودی تا که درمانت شدم
عشق یعنی درد بودم تا که درمانم شدی