دیدم
همه را دیدم
لب آن جوی نشستند
گذر عمر ببینند
من اما ..
لب آن صخره سنگی
لب آن ساحل آبی
هر کجایی که نشستم
خیره به دنبال تو بودم
نکند از آنجا
خنده به لب
گذر کرده ای
و آنگاه به چشم خویش دیدم
که چه آسان همه عمر نسیمی گذران بود.
و چرا
آنقدر دیر
بعدِ یک عمر، که بی تو ،بیهوده گذشت است
بیابم نگهت را ...
وبه یکباره نسیم
پشت آن کوه بلند
سمت دریا آمد
که همه
بوی تو را با خود داشت
مژده بر دل دادم
که ببین...
انتظارت انگار
به پایان آمد
دلبرت سوی تو میآید و باز
چشم بگشا...
شاید این لحظهی نابِ دیدار چند صباحی دیگر
به تو و چشمانت روشنایی بخشد
و تو از راه رسیدی
منِ درمانده ز درد
در سکوتی مبهم
به تماشای تو ماندم حیران.
آنقَدَر زیبا بود
که به یک لحظهی کوچک
همه عمر زِ یادم بردم
کاش
ای کاش دوباره لب آن جوی
روی آن کوه بلند
چشمهایم لب آن نیلیِ دریا
به تو افتد بازم
کاش باز هم...