در مسير جهنمت هستم يا به جايى كه دوستش دارى

كينه ات را به جان من افكن با دعايى كه دوستش دارى

چشم هايت پر از غضب اما ،طعم لبخند توفقط قند است

تشنه ى آن گناه شيرينم ، با خطايى كه دوستش دارى

خسته ام از تمام آدمها، غير تو اى بهار يخبندان

مانده ام در مسير تابستان، انتهايى كه دوستش دارى

خاطرات شمال و دريا را، توى خوابم مدام ميبينم

بين رويا براى تو خواندم ، با نوايى كه دوستش دارى

گرد ميزى كه آخر هفته ، كنج آن كافه گرم هم بوديم

ميگذارم مقابل جايت، آن غذايى كه دوستش دارى

عشق خود را بدون تو بايد ، توى قلبم نهان كنم شايد

بشنود شعر خسته ى من را ، آن خدايى كه دوستش دارى

چشم خود را به خواهشم بستى، قامتم را دوباره بشكستى

غرق آغوش دشمنم هستى، با جدايى ...كه دوستش دارى



بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.