عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزه ی دُردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده ی پندار میباید درید
توبه ی زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
✍عطار