رفتم پیش پرستار آمپول بزنم

گفتم: این آمپولو واسم بزن

پرستار گفت ...تورج

گفتم: من تورج نیستم

گفت: چرا تورج

گفتم: خانوم من هادیم تورج نیستم

گفت: حرف نزن هادی باید بزنم تورج

گفتم: آمپول ماله منه چرا بزنی به تورج

گفت: خیلی حرف میزنی باید بزنم تورج

یکم فکر کردم گفتم: بگو رگ ...

گفت رج

گفتم: حالا بزن تورج

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.