سعدی علیهالرحمه
و حکایت در حکمت روزه
شيخ اجل سعدی در بوستان حكايتی در باب روزه دارد ، که بیان فرمايد :
روزه آن نيست كه غذا را از خود باز گيری تا باز خودت خوری ، بلكه هدف آن است كه از خود باز گيری تا ديگران خورند ، ًو بهمين دليل است كه برای قضای روزه بايد به فقرا غذا داد...
حکایت چنین است که :
زن به شوهر خویش می گوید به سرای سلطان برو تا از سفرهٔ او برای فرزندانت نصیبی باشد.
جواب می شنود که سلطان دیشب نیّت روزه کرده است و بنابراین در آشپزخانه او غذا یافت نمی شود.
زن با ناامیدی پاسخی شنیدنی می دهد.
متن کامل حکایت را از باب دوّم کتاب بوستان :
به سرهنگ سلطان چنین گفت زن
که خیز ای مبارک درِ رزق زن
برو تا ز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر بر رهند
بگفتا بوَد مطبخ امروز سرد
که سلطان به شب نیّت روزه کرد
زن از نا امیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود دل از فاقه ریش
که سلطان از این روزه گویی چه خواست؟
که افطار او عید ِطفلانِ ماست
خورنده که خِیرش برآید ز دست
به از صائم الْدهرِ دنیا پرست!
مسلّم کسی را بوَد روزه داشت
که درمانده ای را دهد نانِ چاشت
و گرنه.....
Alireza
وگرنه چه لازم است سعیی بری
زخود باز گیری و هم خود خوری