رنگ غمی در چشم‌هاش بود ...
که مرا به سال‌های گذشته می‌برد ...
به سال‌هایی که زمان درازی بهش فکر نکرده بودم،
به جوانی‌ام...
به جایی دیگر...
زمانی گمشده...
به مستی شبی شیرین ...
که چیزی از آن در خاطرم نمانده بود....
به لحظاتی پیش...
بعد که فکر کردم دیدم ...
به همه‌ی زندگی‌ام مربوط است ...
ولی من هرگز آن زندگی را تجربه نکرده‌ام....
همه‌ کار کرده‌ام ...
ولی هنوز نمی‌دانم خوشبختی چیست....
در اوج خوشی ...
همیشه به چیزی دیگر فکر می‌کرده‌ام...
به کسی دیگر...
و مدام نگران بوده‌ام ...


عباس_معروفی

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.