بود.
به صدا، به آغوش
به طعم شراب لب‌های خوش رنگ‌
و به کلمات
معتاد بود به کسی که عاشقانه‌ترین
کلمات رو تو قلبش می‌ساخت.
طاقت خماری نداشت.
برای همین صبح تا شب و شب تا صبح
صداش رو تزریق می‌کرد.
رویا می‌ساخت.
وقتی نبود درد می‌کشید و صبوری می‌کرد.
گفته بودم نذار بفهمه معتادش شدی.
نذار بفهمه نباشه،
خواب و خوراک تو از بین می‌ره.
نذار بفهمه کم‌رنگ شدنش
از پا درت میاره.
گفته بود باشه ولی معتاد بود.
به چشم‌ها
به موهای لخت بلند
به بوی تن بعد هم آغوشی
و به کلمات
معتاد کسی بود
که بهش اعتیاد نداشت . .

بازنشر