در باران عشق
از سرزمینی میآمد که مردمانش دوستت دارم را با دوست داشتنیترین لهجهها میگفتند و دلی اگر میلرزید یا کنارِ عشق بود یا به راهِ عشق و هر بار که دلش میشکست ریسه میرفت میخندید بوسهای میداد و میگفت عاشقان چنین اند بی رحمانه میسوزند بی رحمانه تر میسازند