دگـر بـاره زان ، مه رو نوشتم ...
از آن چشم و ،از آن ابرو نوشتم ،

نمی دانم که هستی؟ کیستی تو ؟
از آن رخسـار ه ی آهـو نوشتم ،

رهایی نیست دل را ،از تب عشق ..
به منظر ، نـرگس جـادو نوشتم ،

جسارت کرده ام ، پنهان بماند ..
دلـم را بـا دلت ، پهلـو نوشتم ،

ز سرو و نسترن، باغ و گلستان ،
تورا خوشبوی ترخوشبو نوشتم ،

نمی دانم خوشت آمد ؟ نیامد ؟
دو صد باره ، تو را آهو نوشتم ،

به صدمشکل دراین ره،رهگذارم ..
به ذکر و ورد خود،یاهـو نوشتم ،

خوش ان شعری که از سوی تو آید..
تـورا چون مولوی خوش گو نوشتم ،

نخواهم داشت دل ازخط یـارم ...
ز خط و خال آن ، هندو نوشتم ،

چه ها کردی؟که جوشید خون راحم..
دلی در دام آن ، مه رو نوشتم ،
دیدگاه غیرفعال شده است.

بازنشر