مامانبزرگم و یکی از داییام رفتن شمال
یه دایی دیگم که سربازه تهران مونده
کلا برای افطار و سحری چیزی نداره بخوره آشپزی هم نمیکنه
چندبار گفتیم اومده خونمون افطار کرده یه بارشو،
میگه تو پادگان باشم اونجا افطار میکنم
سحری رو میدیم ببره با خودش خونه داشته باشه تا مامانبزرگم برگرده
دیشب و امشب که کلا من دارم آشپزی میکنم
فک کنم خبر نداره و فک میکنه خواهرش میپزه
البته خدایی مامانمم زحمت میکشه ها ولی وقت این کارو نداره دیگه که من انجامش میدم
ولی یکم طول میکشه آشپزی و اینا

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.