از حق نگذریم دوران آخر ابتدای پنج شش تا بودیم
خیل بی وجدان بودیم . یعنی بسته به احوال و لباس معلم . نسخه می پیچیدیم . معلمی داشتم خیلی تنبیه می کرد ایشون اکثرا رو شلوارکمربند نمی بست
یکروز چندتا مونو صف کرد جلو تحته و شروع کرد به ترتیب .دستای راست بالا و از تح دل میزد یهو شلوارش افتاد . وای مگه میشد جلو خنده و بعدم قهقه کلاسو گرفت .... هی .... حاضرم به هر قیمتی دوباره برگردم اون سالها . یادش بخیر . 🙂🌸🌱
نیلو
یادش بخیر
دی
از حق ...

نیلو
نوشتی بادش بخیر 😞
دی
آخه کلا روزای خوبی بود . ☺🌸🌿
نیلو
دی
آها 😁 مرسی درستش کردم