این چه رازیست که در پرده چشمان تو خفته ست به ناز ؟
ای که در چهره پر مهر تو جاریست بهار
از غم عشق تو دل آشفته ست
و نفس می کشد آرام و صبور
زیر آوار تب و درد فراق
پریان در خوابند
من و اشک و دل و غم بیداریم !
گر چه بر خانه قلب من غم
بی امان می تازد
لیک در ظلمت این درد خموش
شوق دیدار تو تا صبح بهار
زنده اش می دارد
زنده اش می دارد
امید کرم زاده
مهربان
تشکر
امید کرم زاده
متشکرم