بهم گفت عشق مثل بازی میمونه. تو هر بازی یکی میبره یکی میبازه. بازی عشق مساوی نداره.بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟ تو چشماش نگاه کردم و گفتم میدونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی نون بیار کباب ببر ! سال آخر دانشگاه همه بچهها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی میکردن، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو میدیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمیکنی؟ گفت این بازیها رو دوس ندارم. دلم بازیهای قدیم رو میخواد. گفتم مثلا چی؟ گفت مثلا نون بیار کباب ببر! دستم رو گرفتم رو به روش. دستش رو گذاشت رو دستم. تو چشماش زل زدم. خندید و دستش رو کشید. گفت نزدی رو دستم... باختی. دلم میخواست بهش بگم آخه کدوم احمقی میزنه رو همچین دستی. دستش رو گرفت جلوم ، دستم رو گذاشتم رو دستش.
باز تو چشماش نگاه کردم. زد رو دستم و خندید. گفت باختی. یه بار زد، دو بار زد، سه بار زد. بعدش گفت اصلا بازی رو بلدی؟ باید دستت رو بکشی من نتونم بزنم! گفتم میدونم. گفت پس چرا دستت رو نمیکشی؟ گفتم نمیدونم!
دستم تو دستش موند. فهمید برای بردن بازی نمیکنم . .
El nimo
درست میگی رفیق عشق مثل بازی میمونه ولی نه بازی آدم بزرگا.
نه بازی که یکی میبره و یکی میبازه. تو بازی عشق اگه به بردن فکر کنی باختی!!
اگه بزنی رو دستش، اگه دستت رو بکشی باختی!!
تو بازی عشق باید صبور بود. باید گذشت کرد.