صبح که به کنار آیینه می آیی
به تصویر چشمانت نگاه کن
تا مرا از آن میان
مست می عطر صبحگاهی
چوروحی عریان باز یابی
که پای کوبان به سوی
کوشه ای از قلبت
آنجا که از تلاطم طوفان روزگار
بکر مانده هنوز عاشقانه
پناه می گیرد
چشمها و آیینه ها
از مفهوم ریا و دروغ
بی خبرند

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.