ببین چگونه غمت پشت من شکست، ببین
غروبوار، طلوعم به خون نشست، ببین
به سان آدمک برفی از تب خورشید
چگونه آب شده میروم ز دست ببین
در آینه به سخن شب که با تو بنشینم
ز در درآ و مرا مست مست مست، ببین
من آن حکایت شیرین، من این روایت تلخ
تو فکر میکنی این من، همان من است؟ببين
در این مقوله زبان سخن به عجز آمد
نگاه کن به نگاهم هرآنچه هست ببین
حسین منزوی