آغوش که از دور مجسم شدنی نیست
یک آیه بیارید دل آرام شدنی نیست

می سوزم و می سازم و با این همه سوزش
خاموشی از این آتش عشقم شدنی نیست

پر میکشم از پنجره خواب به سویت
دیدار تو در خواب که آن هم شدنی نیست

بیهوده نکن بحث چنین است و چنان است
مجنون تو دیوانه شد آدم شدنی نیست

خورشید منی دور تو می چرخم همیشه
هم فاصله هم گردش من کم شدنی نیست

با سنگ زدی تا بپرم از سر کویت
من بال نداشتم نپریدم شدنی نیست

من با غم دوریت مگر می شود ای عشق
افسوس گره عشق تو محکم شدنی نیست

پسند

بازنشر