شب که می شود ؛
تمامِ جهان می خوابند ...
من می مانم و سکوتی که درد می کند ...
من می مانم و اتوبانهایی
که بی هدف می تازند ..شب که میشود
تنهایی ام را در آغوش می کشم ...
چشمانم را می بندم
و به اسرارِ کهکشان می اندیشم ...
میانِ این بیداریِ عمیق ؛
حتی صدایِ نفس هایِ خدا را می توان شنید ...ومن چ دیوانه وار..
این تنهاییِ فیلسوفانه رادوست دارم..

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر