امشب با هم فیلم می بینیم ،
یک فیلم گریه دار که تو از بغل من تکان نخوری و هی هق هق کنی و هی ببوسمت و قلقلکت بدهم
و باز گریه ات بند نیاید .
امشب برایت شاملو می خوانم که قول داده بودم ،
با هم مست می کنیم
با هم تانگو می رقصیم .
با هم شام می خوریم ،
شامی که من برایت پخته ام با فلفل زیاد که از تندیش اخم کنی و بدخلق شوی و من ببوسمت
که یعنی لطفا مرا بیشتر از اینها دوست داشته باش.
بعد کنار هم دراز می‌کشیم، برایت شازده کوچولو می خوانم و آنجا که شازده دنبال دوست مار می گردد
با هم بغض می کنیم
بعد من تمام اندوهم نگاه می شود
و زل می زنم به روی ماهت و با حسرت می گویم
نمی شود نباشی؟
لابلای گریه ها می خندی و می گویی نه
و می روی . و می روی،
و عذاب شب باز نازل می شود....


حمید_سلیمی
.

پسند

بازنشر