کودک شيشه پاک کن، ميان ماشين‌ها می چرخيد!

با دستمالی چرکی، به بهانه‌ی پاک کردن شيشه‌ها

اما هيچ کس او را نمی ديد!

هيچ کس سکه‌ای به کاسه‌اش نمی انداخت!

يک روز راننده اتوبوس بی حواسی جانش را گرفت،
و خيابان به ناگهان کفاره باران شد از اسکناس‌های بی حاصل،

اما دیگر خیلی دیر بود خیلی..!

"چه تلخ است فقر "

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.