یکی، گردو به " بهلول " داد و گفتا
پس از خوردن دعایی کن تو بر ما
شکست وخورد و ساکت ماند بهلول
صدایش کرد و سویش خواند بهلول
که گردوها بخوردی نوش جانت
چرا ذکری نیامد بر زبانت ؟
جوابش را بداد اینگونه بهلول
جوابی کوته و معقول ومقبول
اگر گردو به راه حق بدادی
رهایش کن برو، هرجا فتادی
صدایش را شنید حتما خدایت
تو کامل کرده ای حمد و ثنایت
به شرط مزد منما بندگی را
که تا بینی صفای زندگی را
به او بگذار ، رسم سروری را
بداند خواجه، بندہ پروری را

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر