ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم
وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتم

جسته ام آفاق را در جامِ جمشیدِ جنون
هر چه جز عشقِ تو، باقی را گمانی یافتم

شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحر
خویش را گم کردم و از او نشانی یافتم

در بیابانِ طلب، سرگشته ماندم سال ها
تا دراین ره، نقشِ پایِ کاروانی یافتم
/
( شفیعی کدکنی )
/



... !/

چشم بستم از جهان کز فرط استغنای طبع
در دل بی آرزوی خود جهانی یافتم ...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر