مثل ثانیههای بی ثبات
کش میآیم
مثل ساعتهای خواب رفته
به رخوت تن میدهم
روحم تب میکند
جسمم میلرزد
دلتنگی آغوشش را تنگتر میکند
دلم در پیچ و تاب نبودنت
آب میرود
نگاه کن
عقربهها لزج شدهاند
حلزونها خستهاند
نشستهاند
و من بی تاب
گاه به سکوت خیره میشوم
گاه به لبخند دست میدهم
و گاه بغضم را با چای سرد
لاجرعه سرمیکشم.
شعر از سمیه تاج الدین