دردل من چیزی است
مثل یڪ بیشه نورمثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم ڪه دلم می‌خواهد
بدوم تاته دشت بروم تاسرڪوه
دورهاآوایی است ڪه مرامی خواند
شایدآن روزڪه سهراب نوشت
تاشقایق هست زندڪَی بایدڪرد
خبری ازدل پردردڪَل یاس نداشت
بایداینجورنوشت ،
هرڪَلی هم باشی چه شقایق
چه ڪَل پیچڪ ویاس
زندڪَی اجباریست..

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.