ز هرچه دلخوشی و دلخوری‌ست بیزارم
از این‌که فکر کنم عشق چیست بیزارم

از آن‌که بین رقیبان مرا شناخت، ولی
به طعنه از همه پرسید کیست؟ بیزارم

از آنکه اشک مرا دید و بر غمم خندید
وزآنکه بر سر خاکم گریست بیزارم

از آنچه عمر به آن گفته‌اند و در هر حال
به جز گذشته و آینده نیست بیزارم
/
( فاضل نظری )
/



... !/

تو کیستی که مرا شادمان کنی ای چرخ؟
بگرد خواهی و ...خواهی بایست! بیزارم

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.