دلبرا !
در هوس ديدن رويت
دل من تاب ندارد،
نگهم خواب ندارد ، قلمم
گوشه دفتر
غزل ناب ندارد.
همه گويند به انگشت اشاره
مگر اين عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟!
در گذرگاه زمان خيمه شب بازي دهر
با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد،
عشقها مي ميرند
رنگها،رنگ دگر مي گيرند
و فقط خاطره هاست
كه چه شيرين و چه تلخ
دست ناخورده به جا مي مانند...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.