زندگی ، خالی و بیهوده و .. پر تکرار است
دلخوشی اندک و ... دلتنگ شدن بسیار است

یک نفر خفته ، ... در آغوش نگارش ، اما
یک نفر از غم معشوقه ی خود ، ... بیدار است

این طرف یک بدن خسته و یک حال خراب
آنطرف تر دو سه تا دفتر و یک خودکار است

از کجا آمده ام ، ... آمدنم بهر چه بود؟
در سرم ... درهٌ ای آکنده از این افکار است

می نویسم ، که غم از شانه ی خود بردارم
می نویسم که خدا غافل از این اسرار است

دم به دم مشت به دروازه ی غم می کوبم
چون همین مشت ،... نمایانگر یک خروار است

قصه ی تلخ من این است ، که از بخت بدم
پشت هر در بـــزنم ، ... آه ! فقط دیوار است

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.