دست ها را می گشایم،می گشایم بیشتر
آسمان را،چون قدح،در دست می گیرم
و آن زلال ناب را سر می کشم،
سر می کشم،
تا قطره ی آخر...
می شوم از روشنی سیراب.
نور ، اینک نور در رگ های من جاری ست.
آه اگر فریادم از این خانه تا کوی و گذر می رفت
بانگ برمی داشتم:
ای خفتگان، هنگام بیداری ست ....
فریدون مشیری