گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود از هرچه زندگیست دلت سیر میشود #قیصر_امینپور
هلنای جان خدا آنقدر برق انداخت شمشیر نگاهت را که حتی راهزنها هم نمی بندند راهت را
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود
هلنا افسوس ندانست دلت: زخم دلم را شمشیر نمی کرد که این فاصله می کرد
من از شمشیر ابرویت،نوشتم شعر و فهمیدم که روزی کشته خواهم شد،در اینبیت المقدس ها
هلنا تو قهرمان منی! چشم هات شمشیرند! و دست هات تفنگ دو لول پر تیرند
آن رفیقی که به دوران غمم دور نرفت... زیرشمشیرغمش رقص کنان خواهم رفت.
هلنا شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر با این سلاح شیرین کار خون ریختن نمی خواهم
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
هلنا ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای دشمن از دوست ندانسته و نشناخته ای
بر جان خود شمشیر حق پیدا، نهان، در تیر حق آشفته بازار جهان وا داده گشته شیر حق
هلنا جان شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلینیست که تسخیر نکردی
شمشیر بی غلاف تارِ مژگانت صد کشته دارد طرزِ نگاهت
هلنا و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
هلنا چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
هلنا
گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
#قیصر_امینپور
آرمین
هلنای جان
خدا آنقدر برق انداخت شمشیر نگاهت را
که حتی راهزنها هم نمی بندند راهت را
هلنا
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود
آرمین
هلنا
افسوس ندانست دلت: زخم دلم را
شمشیر نمی کرد که این فاصله می کرد
هلنا
من از شمشیر ابرویت،نوشتم شعر و فهمیدم
که روزی کشته خواهم شد،در اینبیت المقدس ها
آرمین
هلنا
تو قهرمان منی! چشم هات شمشیرند!
و دست هات تفنگ دو لول پر تیرند
هلنا
آن رفیقی که به دوران غمم دور نرفت...
زیرشمشیرغمش رقص کنان خواهم رفت.
آرمین
هلنا
شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرین کار خون ریختن نمی خواهم
هلنا
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست
تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
آرمین
هلنا
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
دشمن از دوست ندانسته و نشناخته ای
هلنا
بر جان خود شمشیر حق
پیدا، نهان، در تیر حق
آشفته بازار جهان
وا داده گشته شیر حق
آرمین
هلنا جان
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلینیست که تسخیر نکردی
هلنا
شمشیر بی غلاف
تارِ مژگانت
صد کشته دارد طرزِ نگاهت
آرمین
هلنا
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
هلنا
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
آرمین
هلنا
چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد
سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد