در یکی از یادداشت‌ها برایش نوشته بودم:
" پدربزرگم فکر می‌کند من بلد نیستم درست‌ و حسابی چای دم کنم؛
بابت همین‌ هم وقتی هوای چای به سرش می‌زند، خودش قبولِ زحمت و چای را دَم می‌کند!
من هم فکر می‌کنم تو بلد نیستی درست‌ و حسابی دوستم داشته باشی؛
بابت‌ِ همین‌ هم قبولِ زحمت کرده‌ام و خودم دوستت دارم! "•💜

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.