کوروش
۲۲۸ پست
۲,۱۸۸ امتیاز
مرد
۱۳۵۹/۰۸/۱۸
خنگ
زير ديپلم
کارگر فصلی دوره گرد
دین زرتشت
ايران، تهران، تهران
سربازی فراري
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم
سکوت و دوره گردی
تلفن سکه ایی
خط 11
قد ۱۷۵، وزن ۶۶

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
شیرین من
در چشمانت که زل میزنم
واژه های
تازه و ناب
شکوفا می شود
جملات
چون
گل بوته های آرزوهای محال
آغشته باطعم خستگی و سکوت و کار
روییده ی ؛ دشتان قائنات
یا در میان سبزه زار های شمال
بوی تو ، می دهد
انگار ، دل صحرا شکفته است
ازرقص خوشه چین
دختران عشق های دور
تا آستین سرنوشتِ مزرعه روزگار،
دستان رنگی ش
آسوده می چکد
زعفرانی
صورتی
خونین
سبز
ارغوانی
بر
بوم رنگ
ترنج دلت
غمنامه دستان رنج می تپد
دیریست اما
هنوز
ای نگار هزاررنج
تفسیر چشم غزل های تو
بر بام زندگی
تا بلندای شب
از نغمه های دختران وطن
دٌردانه امید میپرد از سوتک درون

دلنوشته

رفيق
بر قرارهايمان ؛سبز خواهم ماند
بر قامت کهنه اين سرزمين
ايستاده چون سرو
تصنيف رويا مي سرايم
حتي اگر تنهاترين
میخوانمت ای زَخم قشنگ
در آغوشي خاموش و تنگ
زنداني ، بايدم
زنداني،شايدم


حرف دل
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • Sarina198

    درود
    شبتون خوش
    ممنونم از لطف ومهرتون کوروش عزیز
    برام عزیز و باارزش وقابل احترامید
    پستهای زیباتون لایق نشرند
    لحظه هاتون آروم

  • Javad

    کوروش عزیزم دلنوشته های فوق العاده ات همیشه حال منو خوب میکنن قلمت همیشه مانا مهربان جان ❤️

بازنشر کرده است.
شیرین من
بیا
می خواهم دستت را بگیرم
همقدم نفس های تو
از چال گونه لبخندت
در
امتداد فانوس خیال
پای در کفش خاطرات
تا
سر پلکان احساس
سفره دل را باز کنم
و عطر کلمات را
کنار سکوت شمعدانی
در قهوه فنجان دو چشمت
سر بکشم
بیا
تا در خمار دل
تعادل تلخی شب را
با شیرنی بوسه هایت
گرد آرامش بریزم
و
گل سر خواب را
کنار مردمک چشم ماه
در شعر موهایت
تار به تار،
ببافم


دلنوشته

بازنشر کرده است.
آن شمع که در سوز خودش ناز کند نور
پروانه همی داند و گِردش بشود کور
شمع در خط او سوزد و پروانه به گِردش
این گرمی عشق است ، پروانه به جان نوش

بخشی از دلنوشته

رویا
آنڪه عاشق بود،
در سوز و ڪَداز شمع سوخت

داستان عشق را
پروانہ‌اے دیڪَر نوشت ....

سعیدپورطهماسبی


سپاسگزارم از مهر شما
  • رویا


    مرسی کوروش خان

    خوب شد خوب شد ای شمع که پروانه نداری
    که غم سوختنش مایع آزار تو می‌شد

  • کوروش

    مرسی کوروش خان

    خوب شد خوب شد ای شمع که پروانه نداری
    که غم سوختنش مایع آزار تو می‌شد


بازنشر کرده است.
سوختیم
تا بزرگ شدیم
کودکیمان
زیر ترکش و موشک قد کشید
آنجا که نفت بود
اروند بود
خرمشهر بود
ممد بود
ایستادیم تا بلوغ نخل وطن
در خاکریز انقلاب
خون دادیم
ایران باشد
آزاد باشد
عدالت باشد
خرمشهر باشد
ممد اما نباشد
تا نبیند
ترکش جامانده در نخاع وطن

خرمشهرآزاد شد
خرمشهرآباد نشد


کوتاه سخن


مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
کجای جهان گم شده ای !
اسارتِ ، کدام کلاف زمان
دلتنگیت ، آواز کدام حنجره است
محصور کلامِ کدام روایت
اینگونه میسرایم برای تو
در جهان اکنونِ من ، نامت چیست !
نوری ، مهتابی ، ستاره ایی ، گلی؟
شباهنگ کدام جهان موازی
درنگاه پنجره زمین
که عطر گل های
پیراهن قشنگت
بر آسمان بهار عبور کرد
و
حوالی چشم هایت
به درختان تابستان رسید
و با
صدای کفش هایت
در همه کافه های پاییز شنیده شد
و درشعر های ناگفته
سپیدِ زمستان ، ناپدید شد

دلنوشته

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • کوروش

    فوق العاده مثل همیشه کوروش جان

    جواد عزیزم
    حضورت مستدام و لطفتت بی پایان

  • کوروش

    دلنوشته‌تون بسیار زیبا و پرمعناست.
    کلماتتون تصویری دلنشین از احساس و اندیشه خلق می‌کنه که خوندنش آرامش‌بخش هست.
    خوشحال شدم که این نوشته ارزشمند رو خوندم.
    امیدوارم همیشه در مسیر روشن الهام و هنر بمونید.🌹🌿


    درود برشما
    دوست نویسنده و ارجمند
    این لطف شماست
    البته نقد هم بفرمایید عالیست
    آرزوی بهترین ها تقدیم شما
    و راه اندیشه بر قلمتان سبز
    در پناه خدا

بازنشر کرده است.
آنڪه عاشق بود،
در سوز و ڪَداز شمع سوخت

داستان عشق را
      پروانہ‌اے دیڪَر نوشت ....

سعیدپورطهماسبی

کوروش
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
می گفت با عشق باید همقدم شد
کنارش ماند و قد کشید ؛ بزرگ شد
گاهی باید پرنده شد ؛
پرید تا مرز های باور
آنجا که دیوانگی کنار آفتاب لم داده
و بند های احساس از دریای یگانگی تا آسمان نیلی پر می کشد
با عشق باید در هیجان باران ، دوش گرفت
در اشک شیرجه زد؛ شسته شد
با آفتاب دو تن خشک شد ؛ در هیجان یک بوسه کشف شد
با عشق باید به شب رفت
شمع شد ؛ در شهوت تن اتو شد ؛ تا سرخی شفق تازه شد
واز پک یک دود در خلوت سیگار مردد شد
باعشق باید حرف زد
به هر زبان با هر لهجه در هر لغت
معنایش یک دوستت میدارم است
دوستت دارمی بطعم توت فرنگی
می گفت عشق یعنی گستردگی
باید روح شد؛ در مفهوم زندگی خلاصه شد
سبک شد ؛ در آبهای جاری قدم زد ؛
تا لبه های ساحل ؛ موج شد ودر یگانگی تن ؛ زیبا شد

(ادامه حرف دل)
  • کوروش

    می گفت با عشق باید بهار شد تا خاطره گل ، گرده شد
    و در خواب زنبور ،عسل شد
    شیرین شد ؛ در تیشه فرهاد ، مثنوی شد
    تا ابیات حافظ ؛ از دو چشم ،غزل شد
    با رمز یک قفل بسته شد و در زخم یک حادثه ماندگار شد
    از عشق می گفت ، قشنگ می گفت
    لبخند میزد و باهیجان میگفت
    من به موهای جو گندمی که در رنگ قهوه ایش سایه شده
    دستی کشیدم ؛فکری کردم لبی جویدم
    آهسته گفتم
    عشق!اما
    شاید
    در نرسیدن زیباست
    من در آن بیگانه ام !
    حرف دل

  • Javad

    چقدر زیبا و قشنگ نوشتی کوروش جان آفرین و احسنت

بازنشر کرده است.
تو هستی
تو
در آبهای سرد شمالی فرو میروی
با ماهی یان هم آوازمی شوی
از ژرفای دریای پارس
تا بلندای آسمان مشرق
بیرون می جهی و فروتنانه
در مغرب اشکهایم طلوع می‌کنی
بی آنکه بدانی
فاتح دو چشم آفتاب شده ای
تو
در سرزمین باور
مردمان خسته
کنار دشت های سوخته انتظار
خوشه های اسارت را
رنگین کمان شکوفه میکاری
ودریچه های عشق را
به گل های سرخ
آبیاری میکنی

در همه شبها
ارکستر سمفونی عاشقانه می‌نوازی
بند بند وجودم را چون نتی زیبا میسرایی
و در خاموشی آشوب سیاه چاله ها
ماه را به سماع ستارگان ، مهمان میکنی
تو
اندیشه پرواز را
دربال هرپرند ه ،
مداوا میکنی
در پاکی تبسم شبنم ،
تا آینه مه آلود جنگل ؛
با صدای باران
بی چتر؛ هم قدم می شوی
تو
تو هستی
چگونه بگویم نیستی
وقتی که آشکارا درونم
سخن می‌گویی
شعر می گویی
در موسیقی احساس هر ترانه
مرا خلاصه میکنی
تنم را چون قلم می تراشی
و کلمات را
در کتاب کهنه زندگی پهن می کنی
و پیامبرانه
رسالت مرا جان تازه می بخشی

دلنوشته


مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • رویا

    درود و عرض احترام
    زیبایی
    تصویر نگاه شماست
    حضورتان ماندگار
    سپاسگزارم از توجه سرکار


    ممنونم کوروش جان
    قلمتون مانا زیبا احساستون به مخاطبتون بیان میکنید منم گاهی می نویسم ولی خب بیشتر تو تنهایی بی اونکه کسی بخونه یا مخاطب دلم متوجه بشه
    البته مث شما نیست ولی خب یه چیزایی از دوستت میدارم دل می‌نویسم

  • کوروش

    رویا گرامی
    درود و سپاس
    این لطف و نگاه پر مهر شماست که سپاسگزارم
    آنچه به اشتراک میگذارم در حد یک دلنوشته است
    مخاطب خاصی در واقعیت یا محازی ندارد و در واقع مخاطب من شما بزرگواران هستید که گاها با پیام پر مهرتان یا لایک انرژی میدهید
    در رابطه با دلنوشته های خودتان
    قطعا در حالت عمومی انتشار بدهید استفاده خواهم کرد
    شاد و پایدار باشید
    در پناه حق

دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
تنم بوی تو را می دهد

مگر
دیشب
در خواب هایم
راه می رفتی
که
عطرعشق
از پیله مرده شب
تا سر شمعدانی صبح
پر زد و رفت
و در
قلب من
پروانه ای
جا مانده بود

دلنوشته

مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
شب
حکایتی است غریب
یک پیاله اش
خیال
یک روایت ش
دعا
در روایت هر پیاله
معشوقی است
بر ساغرکمال
عاشقی است
بر ساغرجمال

شب ؛
چکیده عشق
تسکین درد خیال
تا سپیدمان وصال

شب
سُرمه خواب
بر
قامت احساس
در
تِرمه وفا

حکایت غریبی است
شب


حرف دل


بازنشر کرده است.
تنهایی هم عالمی دارد
دورت یک خط می کشد..
و تو خود را در یک اتاق تاریک حبس می کنی
با یک لامپ کوچک خاک گرفته بالای سر
گاهی از حرکت های تند و خیز تنهایی ،
لامپ ؛ کمی خودش را جلو و عقب می کشاند
گاهی تورا به اعماق یک خاطره چنان هل می دهد
که وجودت از رویا دیروز پر می شود
و پرده های تاریک اتاق مثل صحنه تئاتر به آرامی کنارمی رود
و تو خودت رو نقش اول داستان فردا می بینی
و همین که در اعماق فرو رفته داستانش در حال جان دادنی ؛ناگهان دستت را میگیرد بالا میکشد
و چشم در چشمت حضور خودش را به دریچه های قلبت تلنگر می زند
تو دستات رو روی میز کنار یک قلم و چند برگ کاغذ تا خورده می گذاری
حالا که نقش بازجو شده همه خودت را می نویسی
بارها می نویسی تا جایی که برای هیچ کس قابل دفاع نیست
و همه کارکتر های نقش اولت چیزی رو گردن نمی گیرند


ادامه (حرف دل)

مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...
  • کوروش

    و تو نه به دیروز و نه به فردای خاطرات تعلق داری ؛
    تو یک محکومی ؛ محکوم به انفرادی
    گاهی تورا میان ادمها به وقت تنفس رها می کند،
    تا جایی که نخ های اتصال روزگار اجازه میدهد و
    انقدر دور سرش تو رامی گرداند ؛
    تا آدمک های داستانش مثل قطار جلوت رژه می روند
    با تمام و جودش نخ های سرنوشتت رو بالا می کشد...
    آدم سرگیجه و تنهایی اش را در شلوغ ترین حالت ممکن می فهمد
    و آنجاست که تورا به سکوت دعوت می کند و تنهایی تو کامل و کامل تر می شود
    تنهایی هم عالمی دارد

    حرف دل

  • کوروش

    گاهی تنهایی واقعا لازمه ... الهی که همیشه دل مهربانت پر از شادی و خوشی

    جواد عزیزم و اینهمه مهر و لطف

بازنشر کرده است.
من شاعر نیستم
من تنها کلماتی را می دانم
که نام تو را دارد
وآنها را ردیف می کنم به نشانه تو
شب را دوست دارم چون آغوش تو را دارد
صبح را دوست دارم
چون بیداری تو را دارد
از رنگهایی خوشم می آید
که رنگ چشمان توست
رنگ آرامش تو
من شاعر نیستم
تنها کلماتی را به تو ربط دارد می شناسم
وآنها را کنارهم می گذارم
تا دیگران بخوانند و عاشق شوند…… 🕊

کوروش
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.

...و شب
دیگر
حرفِ تازه ای نیست
مگر
قرنی در شبی دیگر
جانی در پیکر دیگر
سالی در تولدی دیگر
نفسی در هوای دیگر
بوسه ای از لبانی دیگر
عشقی در آغوشی دیگر
اسمی از زبانی دیگر
.
.
.


هزاره ایی در جهانی دیگر
نامه ای از قلمی دیگر


اینجا
اکنون
برای تو و من
شب ؛ حرفی تازه نیست


دلنوشته


بازنشر کرده است.

عمیق بودم
درگستره دلتنگی دل
تا جایی که تو
در مرور خاطرات
نمایان شدی
و
در حضور افکارم
در
اعماق خیس یک بغض
شناور شدی
ناگهان
از گوشه چشمت خارج شدم
من اشک های تو بودم

.
.
من اشک های تو بودم

دلنوشته


مشاهده ۹ دیدگاه ارسالی ...
  • کوروش

    چه تصویر زیبایی از دلنوشته‌ای که میان دلتنگی و بغض شکل گرفته... در عمق افکار و احساسات، گاهی خودِ اشک‌هایمان را می‌یابیم. وقتی از گوشه چشمت خارج می‌شویم، شاید خودمان را در قالبِ همدلی با دردهای دیگران می‌بینیم. این که می‌نویسی "من اشک‌های تو بودم" یعنی تمامِ احوالات و لحظات تلخ در یکدیگر ذوب می‌شود. به راستی که کلمات گاهی گویاتر از هر تصویر و لحظه‌ای‌اند.

    سپاسگزارم از حضور و نظر و دقت شما
    بله
    حقیقتی از ارتباط بین دو جان ودر شکوه کلمات
    حضورتان مستدام گرامی

  • Javad

    بسیار عالی...این از اون دلنوشته هایی بود که دل آدم رو می لرزونه...کوروش جان همیشه قلمت سبز

بازنشر کرده است.
...و درونم گویاست
تو
نیستی و
خاموشی
از لبان م
شراره های عشق
را
ترواش
می کند
و چشم ها
رازیست
آویخته بر دستان
شب
یاس آلود ،
سرگردان ؛
در کوچه سار
پنهانِ
قدم های
تو ...


دلنوشته


مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...