آیهان (کلبه آرامش)

اجازه دهید قضاوتتان کنند ؛ اجازه دهید اشتباه در موردتان فکر کنند ب.. بیشتر

آیهان (کلبه آرامش)
۴,۶۸۰ پست
۱۱۵ دنبال‌کننده
۷,۱۹۸ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۶۱/۰۳/۰۱
فوق ليسانس
ايران، آذربايجان شرقي

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
کلا اخر...
بازنشر کرده است.
ےجا خیلےقشنگ نوشته بود:
بهترین تعریف از تعهد اینکه اکه ےنفرواقعادوستت داشته باشه،
پس خیلےمهم نیست ک با چن نفر دیگه آشنا میشه.
احساساتش نسبت ب تو هیچوقت تغییرنمیکنه،
عشق واقعی هرگز قابل ربوده شدن نیست،
عاشق واقعی قلبش جاے کسے جز عشقش نیست........
دفتـر شعرم را که میگشایم
مُشتی از تـو
بیرون میریزد...
هوا به تو آغشته میشود!
و میترسم که نکند
یک شهـر عاشقت بشود...
آهای..
دردانـه ی برگ برگِ نوشته ها
از تـو گفتن
چه عالـمی دارد ...
وقتى، حَبــسِ آغوشم مى شَوے
یواشڪی لبانم را،
با لبانَت
بہ بَند بڪش
نفـس بِڪش در من
جـاودانه ڪن این
لحظه ے مقدسِ
هم آغوشى را.
نزدیڪ تر بیا
دوست داشتنت را بر دهانم بگذار ،

لبخندے بر گونه هاے خورشید بپاش
با چشم هایت نوازشم کن
نزدیڪ تر بیا تکرار کن مرا
مے خواهم لبانت را مزه مزه کنم
عشق با تو شیرین است
تو قند مکرری...
چهار ڪَوشه ی جهان
را ڪَشتم هیچ نیست هرچہ آرامش
و خوشی‌ست تنها ڪنار توست ....!
و چه احساسِ قشنگی ست ، تو را من داشتن..
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌
آنڪَاه ڪہ
نبضِ چشمانت
در اندامِ نڪَاهم تپیدن ڪَرفت،
لبهاے اشتیاقم ڪَشوده شد،
بہ روے میوه‌ے ممنوعہ‌ے لبانت
و طعمِ بوسہ‌ات،
سُر خورد در دهانم...
من
با لذتی
آرام مزمزه ڪردم
شیرینیِ دلچسبَش را...
ڪہ آمیختہ بود
با عطرِ خوشِ نفسهایت...!!
چـہ شرابے ست
عطر نفـس هاے تـووو

ڪہ هربار مرا میپیچے
بر حریـر سبـز آغـوشت
مست دوسـت داشتنـت میشوم....
آغشته ام به خواستنت
و آلوده به دوست داشتنت..
چون پیچکی آویخته در هوایت
تو را نفس می کشم
در من چکاوکی ست که در سودایت
نغمه ی عشق سر می دهد
و در هوای ابریِ دل
نغمه ی باران...
تو را خاطره “نه”
بودنی بی تردید میخواهم
خیال، پیشکشِ اغیار...
ڪاش بدانی...

دوست داشتنت
خورشید نیست،
ڪه لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛

ماه نیست،
ڪه یڪ شب باشد و یڪ شب نباشد؛

ستاره نیست،
ڪه شبی پر شور باشد و شبی ڪم فروغ؛

باران نیست،
ڪه گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد

مثل می ماند
با من است..
زندگی باغی ست
که باعشق باقی ست
مشغول دل باش نه دل مشغول
بیشتر غصه هاي‌ ما ازقصه هاي‌ خیالی ماست
اگر فرهاد باشی همه ی چیز شیرین ست
مــــرا
چہ جای دل باشد
چـــــو دل ڪَشتہ‌ست
جای ..
محبوبم
دروازهای دلم را
برایت گشودم
تو را در جزیره قلبم
ساکن کردم
و در حصار سینه ام
عطر خوش خواستنت
مرا در تنت محکوم به عشق کرد
تا عشق تو
تا ابد در وجودم حکومت کند...
ايں ٮخش جآلٮ زںډگے هست،
خآںۀ مڪآنۍ ٮرآے فړآر از مډرسۀ و مدړسۀ
مڪآنۍ ٮرآے فرآړ از خآنۀ
من همان
دیوانه ام ڪه
در بند لبهایت حبس شده اَم
همانے ڪه
آتش سلول آغوشت مے سوزاند مَرا
ڪمے نوازشم ڪن
روشنے چشمانم باش
تا عشقت را درتاریڪے نوشته هایم
سپید بنویسم
مرا در واژه هاے مجنون
بنشان
آخ چقدر با تو
این دیوانگے را دوست دارم!!!