و ای کاش میشد
آن هایی که دور هستند را
از دل فاصله ها بیرون کشید
و دلی سیر به آغوش گرفت
تنها کسانی که احساس مرا میفهمند
همین ها هستند
همین آشنایانِ
مانده در دوردست ها ...
از اینجایی که هستم تا اونجایی که هستی؛وَجب به وَجبدلتنگتم...
کامِ دنیا بر لبم هرگز نشد، اما گذشت...
کَس چه میداند چهها بر من گذشت...
خنده بر لَب بغضِ دنیا خورده ام...
خنده و بغضِ جهان یکجا گذشت...!
روزی به دیدارم خواهی آمد
که دیگر نمیشناسمت
من با پیراهنی ساده
آشفته حال
خیره به خالی دنیا
با خودم غریبه
با دیگران غریبهتر
جایی نشستهام که نمیدانم کجاست
تو چون همیشه با وقار
با تردید نگاهم میکنی
شاخه گلی روی زانوانم میگذاری
سری تکان میدهی و میروی ...
من ... خیره به خالی دنیا
به ناگهان، رفتنت را می شناسم ...
وقتی که تو نیستی،
دنیا چیزی کم دارد،
مثل ِکم داشتن ِیک وزیدن، یک واژه، یک ماه ...
من فکر میکنم در غیاب ِتو،
همهی ِخانههای ِجهان خالیست،
همهی ِپنجرهها بسته است.
وقتی که تو نیستی،
من هم
تنهاترین اتفاق ِبی دلیل ِزمینام...
واقعا ...
وقتی که تو نیستی،
من نمیدانم برای گم وگور شدن،
به کدام جانب ِجهان بگریزم ...
Faryad
عااااااااااااااااااااااااالی
سایه
عااااااااااااااااااااااااالی
ممنون خیلی لطف داری